📝 رضا امیرخانی
📖 ۲۹۹ صفحه
📇 انتشارات افق
📌 «دکتر شیشه عینک را از دست ارمیا گرفت و بدون توجه به لکه قهوهای رنگ گفت: خوب این که مشکل نشد این شیشه عینک یک آدم دوربین است. با دیوپتری حدود...
ارمیا آرام تکرار کرد: دوربین... یک آدم دوربین...
و بعد در حالی که دانههای اشک به ردیف روی ریشهایش برق میزدند گفت: خیلی دوربین بود جاهایی را میدید که من نمیدیدم. کمتر کسی آنجاها را میدید. مطمئنم از داخل سنگر انتهای بهشت را میدید. ولی نه از آنهایی که شیر و عسل و حوریها را دید بزنند. مصطفا چیزهایی میدید که آنها نمیدیدند. با آن عینک میتوانست طول وجودت را اندازه بگیرد. میتوانست بیاید داخل بدنت. نه مثل رادیولوژیستی که از کلیه عکس رنگی بگیرد. مصطفا فقط عکس سنگ قلب را نمیگرفت. سنگشکن قلب بود. قلبت را دیالیز میکرد...»
➕ قلم رضا امیرخانی بسیار شیرین است، واقعا خوب مینویسد... رمان ارمیا اولین رمان بلند اوست که سال ۱۳۷۴ منتشر شد، از آن #کتاب هاییست که نمیفهمید کی شروع شد و چگونه تمام شد. ولی حیف که در انتها آنطور که باید تمام میشد تمام نشد و ای کاش بیشتر ادامه داشت. ارمیا داستان یک سفر درونی است که در بستر اتفاقات سالهای پایانی جنگ ایران و عراق رخ میدهد. در این کتاب دو رفیق از دو بستر فرهنگی و خانوادگی مختلف و با نگاههایی متفاوت به زندگی، راهی جبهه جنگ میشوند...
📗 مطالعه قسمتی از کتاب و خرید نسخه الکترونیکی از اینجا
🌀 #نشانک ۱
🍷 «پیرمرد آرام خندید و بعد مثل اینکه چیزی یادش آمده باشد گفت: راستی نوشیدنی هم داریم. آب سیب یا پرتقال؟
گفتم : نوشیدنی برای من؟ نوشیدنی! من نصفه دیگر #جام_زهر را میخواهم. نوشیدنی خوبی است. امام هم از آن خورده تبرک است...»